گذر زمان
او به من چیزی نگفت و رفت ........
من به او بی ان که حرفی زده باشم ماندم............
کنار دلواپسی ایستگاه هشتم
سال ها بعد که مرا در ایستگاه دید
فهمید که ماندن و دم نزدن چه سخت است ........
وقتی سفیدی مو هایم برجسته ترین نشانی صورتم بود ......
باز هم چیزی نگفت اما این بار چشمانش خیس تر به نظر می رسید .....
ادامه مطلب